بسم الرب الحسین
آنقدر در فراقت اشک ریختم تا در به رویم گشودی وآمدم..اما حال من ماندم وشش گوشه ونگاهی خیره .گویی همه اش بهای دیدنت بوده است.بهت زده ام.نمیدانم چرا هرچه دلم را تکان میدهم وهر چه بیشتر نگاهت میکنم اشک عشق یاری ام نمیکند...
اما نه!گویی فقط من نیستم که ناله ای در مصیبتت برایم نمانده است.به هرکه مینگرم همین حال است.
خیره ی ضریحت بودم .سوال نکردم اما خودت جوابم دادی.وفهمیدم همان دستی بر دلم گذاشته شده که تو بر دل خواهرت زینب گذاشته ای .همان نگاهی به من دوخته شده که در لحظات آخر هم به دنبال زینب بود..همان لا حول ولا قوه الا بالله که زینب شنید را هم دلم شنیده که اینچنین آرام است.
خدایا به راستی اگر این دست واین نگاه واین ذکر نبود آیا عاشقی باقی می ماند؟؟!!
.......ادامه دارد......
ان مبذرین کانوا اخوان الشیاطین
مبذران آنهایند که عمر عزیز را که سرمایه ی سعادت ابد است خرج کنند.
گیرم که حشر وعقوبت نباشد چنین جوهررا زیر سنگ نهادن وفانی کردن دریغت نمی آید؟...
این قدر عمر که تورا هست در تفحص حال خود خرج کن .در تفحص قدم عالم چه خرج میکنی؟؟
شناخت خدا عمیق است .ای احمق عمیق تویی.اگر عمیقی هست تویی....
شمس تبریزی
به تماشا نشسته ام تمام هستی راوبر سر معجری به رنگ آرزو دارم،ودردل حسرتی داغ وبرلب،ترک های لغزش بغض.
به تماشا نشسته ام تقرب اغیار را به دلیل راهم،وهنوز در عطش بودن با بهانه ی چشمان خیسم می سوزم از هرم آفتاب هجر.
به تماشا نشسته ام وبغض را همچنان گره خورده درگلو نگه داشته ام وبی قراری ام را به زنجیر کشیده ام تا دلم بی صدا بشکند،شاید در میان این همه ،های وهوی لحظه ها آنکه دلتنگ همراهی اش هستم،سکوت دل شکسته ام را بپذیرد...
آه شاید غم نغمه ی چکاوک روحم را بپذیرد.
تازه آغاز عاشقی ست ،میدانم تازه مشتاقی ومهجوری در سر مشق فاصله ی دلم تا آن هوای خواستنی به معنا آغاز شده است .
میدانم، ولی هنوز نفس هایم بوی امید میدهند ،هنوز دلم با دستان لرزانش پنجره ی بخار گرفته ی زمستان حیاتم را پاک می کند و هنوز عشق ،بر آینه ی نگاهم پرتو می افکند وقطره های لرزان اشک در چشمانم ذره های نورش را میشکنند وحسرتم مثل یک رنگین کمان جلوه می کند در برابر این دل قامت خمیده...
تو آنگونه ام آفریدی که باقی بمانم.ومشتاق آنی که من ،آن ،بودنی که تو گفتی باش ،برای تو باقی بمانم به دم وبازدمی عاشقانه...
وقتی دلم تنگ میشود، باور میکنم که تو مرا برای آرمیدن در آغوش نگاهت آفریده ای و اجازه ام میدهی دل تنگ شوم،تا باوری پر نیازوشوق مندانه به آغوش نگاهت پیدا کنم.
تورا سپاس به دلیل آنکه مرا،آنگونه آفریده ای که برای آغوش نگاه تو باقی بمانم....