بسم الرب الحسین
آنقدر در فراقت اشک ریختم تا در به رویم گشودی وآمدم..اما حال من ماندم وشش گوشه ونگاهی خیره .گویی همه اش بهای دیدنت بوده است.بهت زده ام.نمیدانم چرا هرچه دلم را تکان میدهم وهر چه بیشتر نگاهت میکنم اشک عشق یاری ام نمیکند...
اما نه!گویی فقط من نیستم که ناله ای در مصیبتت برایم نمانده است.به هرکه مینگرم همین حال است.
خیره ی ضریحت بودم .سوال نکردم اما خودت جوابم دادی.وفهمیدم همان دستی بر دلم گذاشته شده که تو بر دل خواهرت زینب گذاشته ای .همان نگاهی به من دوخته شده که در لحظات آخر هم به دنبال زینب بود..همان لا حول ولا قوه الا بالله که زینب شنید را هم دلم شنیده که اینچنین آرام است.
خدایا به راستی اگر این دست واین نگاه واین ذکر نبود آیا عاشقی باقی می ماند؟؟!!
.......ادامه دارد......