سکوت
روزی لقمان حکیم نزد حضرت داوود علیه السلام رفت.حضرت داوود مشغول زره ساختن بود.لقمان تا آن روز زره سازی ندیده بود.با دقت نگاه میکرد اما نمیدانست این چیست وچه فایده ای دارد.ساکت نشسته بود واز دانایی که داشت حرف نمیزد.تا اینکه حضرت داوود زره را تمام کرد وبه تن لقمان پوشاند تا ببیند پس خطاب به لقمان گفت:این زره برای جنگ وپیکار وسیله ی خوبی است .لقمان فهمید که زره چیست وبرای چه استفاده میشود.با خود گفت:سکوت حکمتی بزرگ است ومردم کمتر آن را به کار می برند.
تفسیر طبری
قناعت
مردی در شهر کوفه زندگی می کرد.او هیچ وقت از سختی های روزگار شکایت نمی کرد وقانع بود.روزی ازشدت تنگدستی پابرهنه بودونمیتوانست کفش بخرد با پای برهنه راه میرفت.کمی دلتنگ شده بود ناگهان مردی را دید کهپا ندارد وبا دستانش به سختی حرکت میکند.سجده شکر به جا آورد ودیگر از اینکه کفش ندارد ناراحت نبود.
گلستان